تابآوری به عنوان یکی از سازههای اصلی شخصیت برای فهم انگیزش، هیجان و رفتار مفهومسازی شده است(بلاک،2002). ورنر و اسمیت(1992) تابآوری را ساز و کار ذاتی خود اصلاحگری انسان میدانند. افزون بر این به باور ورنر(1997) تابآوری، صرف نظر از خطرات تهدیدکننده، عاملی بالقوه در همه افراد برای تغییر و دگرگونی است. بلاک(2002) بر این باور است که تابآوری توانایی سازگاری با شرایط محیطی و مهارگری وقایع پیش بینی نشده است(لتزرینگ، بلاک و فوندر،2005). هسته مرکزی سازه تابآوری را این پیش فرض تشکیل میدهد که فطرتی زیستشناختی برای رشد و کمال در هر انسان وجود دارد( طبیعت خود- اصلاحگری ارگانیسم انسانی) که به طور طبیعی و در شرایط معین محیطی می تواند آشکار شود(ورنر،1997). به باور ماستن(2001) هنگامی که فاجعه از سر بگذرد و نیازهای اولیه انسان تأمین گردد، آنگاه تابآوری به ظهور میرسد. در نتیجه فرایند تابآوری، اثرات ناگوار، اصلاح یا تعدیل میشوند و یا حتی ناپدید میگردند(توگارد و فردریکسون، 2004؛ انزالیچت، ارنسون، گود و مککی،2006؛ فریبرگ، هجمدال، روزنوینگ، مارتینوسن، اسلاکسن و فلاتن،2006).
از سوی دیگر تابآوری سازگاری درونی و بیرونی فرد تحت شرایط چالشانگیز است که فرد بدون آسیبپذیری زیاد به مبارزه با شرایط چالشانگیز می پردازد و یا با این شرایط سازگار می شود(هانتر و چندلر، 1999). بنابراین، تابآوری مؤلفهای است که به افراد کمک می کند تا با جهانی که دائماً در حال تغییر است، سازگار شوند. فریبرگ، بارلاگ، مارتینسون، روزنبرگ و هجمدال(2005) در پژوهشی نشان داد که تابآوری به فرد این توانایی را میدهد تا فردی تأثیرگذار باشد و در مقابل شرایط سخت به صورت انعطافپذیری واکنش نشان دهد. بنابراین، با توجه به مطالب فوق منطقی است که در حیطه تابآوری به مسأله سلامت روانی نوجوانان بپردازیم چون در نوجوانان این توانایی وجود دارد تا بتوانند در شرایط چالشانگیز و در هنگام بروز مشکلات خود را با آن شرایط انطباق دهند و سلامت روانی بهتری را داشته باشند و پژوهشها نیز حاکی از آن است نوجوانانی که این خصیصه در آنها بیشتر وجود دارد، رفتارهای آسیبرسان کمتری را نشان دادهاند و همچنین در سلامت روان نمره بهتری را کسب کرده اند(ورنر، 1995).
همچنین خلق مثبت یکی از عواملی است که منجر به افزایش تابآوری و رضایت از زندگی می شود. پژوهشها حاکی از آن است افرادی که خلق مثبت بالایی دارند، معمولاً تابآوری آنها نیز بالاتر است.
در سالهای اخیر رویکرد روانشناسی مثبت نگر[5]، با شعار توجه به استعداد ها و توانمندی های انسان، مورد توجه حوزه های مختلف روانشناسی قرار گرفته است. این رویکرد، هدف غایی خود را شناسایی سازه ها و شیوه هایی می داند که بهزیستی[6] و شادکامی انسان را فراهم می کند. از این رو عواملی که موجبات تطابق هرچه بیشتر آدمی با نیازها و تهدیدهای زندگی را سبب گردند، بنیادی ترین سازه های مورد پژوهش این رویکرد می باشند. در این میان تاب آوری[7] جایگاه ویژه ای، مخصوصا در حوزه های روانشناسی تحولی، روانشناسی خانواده و بهداشت و سلامت روانی به خود اختصاص داده است (کمبل-سیلس، کوهان و استین[8]، 2006). تاب آوری، فرایند توانایی یا پیامد سازگاری موفقیت آمیز علیرغم شرایط چالش برانگیز و تهدید کننده تعریف شده است (گارمزی و ماستن[9] ، 1991) و نه تنها در برگیرنده شکست ناپذیری در حالت های اضطرابی می باشد، بلکه توانایی های بالاتری برای پوشش مجدد حوادث ناگوار می باشد(گارمزی،1991).
واژه تاب آوری را می توان به صورت بیرون آمدن از شرایط سخت یا تعدیل آن تعریف نمود. در واقع تاب آوری ظرفیت افراد برای سالم ماندن و مقاومت و تحمل در شرایط سخت و پرخطر است که فرد نه تنها بر آن شرایط دشوار فائق می شود بلکه طی آن و با وجود آن قوی تر نیز می گردد. پس تاب آوری به معنای توان موفق بودن، زندگی کردن و خود را رشد دادن در شرایط دشوار (با وجود عوامل خطر) است. این شرایط خود به خود ایجاد نمی شود مگر اینکه فرد در موقعیت دشوار و ناخوشایندی قرار گیرد تا برای رهایی از آن یا صدمه پذیری کمتر، حداکثر تلاش را برای کشف و بهره گیری از عوامل محافظت کننده (فردی و محیطی) در درون و بیرون خود که همواره به صورت بالقوه وجود دارد، بکار گیرد (کاظمی،1383).
تاب آوری با در نظر داشتن توام شرایط استرس زا و توانایی ذاتی افراد برای پاسخ گویی، دوام آوردن و رشد نرمال در حضور شرایط استرس زا مطرح می شود. مفهوم تاب آوری یک راه حل امید بخش و خوشایند است، زیرا سرانجام سختی ها و شرایط بد دوران کودکی می تواند بالقوه ویرانگر و ناامید کننده باشد. شواهد روشنی در مورد وجود رابطه میان وقایع ناخوشایند و سختی زندگی در دوران کودکی با بروز اختلالات روانی در سال های بعدی زندگی وجود دارد که از این اختلالات می توان افسردگی، سوء مصرف مواد و خودکشی را نام برد (کاظمی،1383).
مدی و خوشابا[10] (1994) بر این عقیده اند که سرسختی روانی[11] یا همان تاب آوری، یکی از شاخصههای سلامت روانی است و برای افزایش سلامت روانی افراد می باید تاب آوری آنها را افزایش داد.
فصل اول
بیان مسأله
تاب آوری از جمله این ویژگی های بسیار مهم است که می تواند در بالا بردن سطح بهداشت روانی افراد تاثیر بسزایی داشته باشد. تاب آوری ظرفیت بازگشتن از دشواری پایدار و ادامه دار و توانایی در ترمیم خویشتن است این ظرفیت انسان می تواند باعث شود تا او پیروزمندانه از رویدادهای ناگوار بگذرد و علیرغم قرار گرفتن در معرض تنش های شدید شایستگی اجتماعی، تحصیلی و شغلی او ارتقاء یابد. تاب آوری نوعی ویژگی است که از فردی به فردی دیگر متفاوت است و می تواند به مرور زمان رشد کند یا کاهش یابد و براساس خود اصلاح گری فکری و عملی انسان در روند آزمون و خطای زندگی شکل می گیرد(قاسم نژاد، قربانی، 1387)
واژه تاب آوری را می توان به صورت توانایی بیرون آمدن از شرایط سخت یا تعدیل آن تعریف نمود. در واقع تاب آوری ظرفیت افراد برای سالم ماندن و مقاومت و تحمل در شرایط سخت و پر خطر است که فرد نه تنها بر آن شرایط دشوار فائق می شود بلکه طی آن و با وجود آن قوی تر نیز می گردد. پس تاب آوری به معنای توان موفق بودن، زندگی کردن و خود را رشد دادن در شرایط دشوار با وجود عوامل خطر است. این فرایند خود به خود ایجاد نمی شوند مگر اینکه فرد در موقعیت دشوار و ناخوشایندی قرار گیرد تا برای رهایی از آن یا صدمه پذیری کمتر و حداکثر تلاش را برای کشف و بهره گیری از عوامل محافظت کننده فردی ومحیطی در درون و بیرون خود که همواره به صورت بالقوه وجود دارد بکار گیرد. تاب آوری در مورد کسانی بکار می رود که در معرض خطر قرار می گیرند ولی دچار اختلال نمی شوند از این رو شاید بتوان نتیجه گیری کرد که مواجه شدن با خطر شرط لازم برای آسیب پذیری هست اما شرط کافی نیست. عوامل تاب آور باعث می شوند که فرد در شرایط دشوار و با وجود عوامل خطر از ظرفیت های موجود خود در دست یابی به موفقیت و رشد زندگی استفاده کند و از این چالش و آزمون ها به عنوان فرصتی برای توانمند کردن خود بهره جوید و از آنها سر بلند بیرون آید(محتشم، امینی راد، 1387)
اینکه چرا پدیده ای به نام تنهایی وجود دارد، اساسا یک پرسش هستی شناختی است و درست است که می توان عواملی که در این احساس نقش دارند و یا عوامل اجتماعی که موجب تقویت این احساس می شوند را وزن کرد، اندازه گرفت و یا مقایسه کرد عده ای سعی می کنند آن را از میان ببرند. عده ای دیگر سعی می کنند آنرا کاهش دهند و کسانی نیز هستند که سعی میکنند در تنهایی اشان معنایی را خلق کرده و یا بیافرینند. شاید بتوان گفت زندگی مانند سفری است که حتی اگر همراهی داشته باشیم بایستی به تنهایی این سفر یا این مسیر را طی کنیم و تنها راه رهایی از تنهایی می تواند فقط در نفی زندگی و هستی باشد(اسدیان، 1389)
سه نوع تنهایی وجود دارد: اول تنهایی مبتذل: تنهایی مبتذل یک نوع عکس العمل روح بیمار است. کسی که دچار عقده های روانی و سقوط اخلاقی و یا سقوط عصبی است و یا اصلا کمبود دارد.
از دیگران می ترسد و از جمعیت فرار می کند. خود خواهی و تمایلات سر کوفته در او یک عقده ضد اجتماعی ایجاد می کند. این نوع بیماریها را بیماریهای (آنتی سوسیال) میگویند. یعنی بیماریهای ضد جمعیت و آدمهای گوشه گیر و تنها و یا آدمهایی که مثلاً در بازار ورشکست می شوند و یا در زندگی و یا در عشق شکست می خورند. این تنهایی ها یک نوع بیماری است که ارزش بحث ندارد و توسط دکتر روانپزشک قابل معالجه است.
تنهایی دوم تنهایی است که ناشی از رشد روح انسان و بالاتر رفتن آن از سطح رابطه های عادی روزمره است یک انسان عادی صبح که از خواب بلند می شود به فکر زندگیش و خانه اش و شغلش و دوستش است و به فکر این است که کسانی را ببیند و ارتباط داشته باشد و از معاشرتشان لذت ببرد به هر حال این شخص دایما یا در فکر زندگی و پول و تفریح است و یا ارتباط با این و آن و لذت بردن از زندگی در همه ابعاد گوناگونش. اما گاهی تکامل روح انسان به جایی می رسد که از سطح این روزمرگی ها- و جاذبه هایی که انسان های معمولی را در بر می گیرد و مشغول می کند و لذت به آنها می دهد- اوج می گیرد. به میزانی که انسان از سطح معمولی اوج بگیرد به خلوت می رسد بزرگترین عامل در این تنهایی خود آگاهی است. انسان به میزانی خودش توجه می کند و یک آگاهی درونی و وجودی می یابد رابطه های بیرونیش کم میشود. به میزانی که رابطه ماورایی پیدا می کند رابطه های روزمره اش کم میشود. اینها عواملی اند که یک انسان متعالی را به تنهایی وتامل درخویش می کشانند (1386).
اما یک نوع سوم تنهایی هم وجود دارد و آن تنهایی مصنوعی است. در اینجا بدون اینکه بیماری روانی یا آن تنهایی فلسفی وجود داشته باشد به انسان یک نوع تنهایی مصنوعی را تحمیل می کنند مثلاً انسان را به گوشه ای می اندازند و در را به رویش می بندند و او را در این حالت رها می کنند. این تنهایی سوم که تنهایی تحمیلی است دارای یک روانشناسی خاص خودش است انسانی که در رابطه با جامعه زندگی می کند تعصب دارد حیثیت دارد آبرو دارد با افراد دیگر رابطه دارد و یک موقعیت خاص و مسولیت در زندگی به عهده دارد. هنگامی که بخواهند این انسان را از همه این نیروها خالی کنند تا به سادگی بتواند رام شود به سادگی بتواند ابزار بشود و به سادگی بتوان بر او تحمیل کرد به طوری که هیچ چیزی برایش فرقی نکند یکی از عوامل مورد استفاده تنها کردن اوست. انسان در تنهایی همه رابطه هایش قطع می شود و به صورتی در می آید که حتی وقتی می خواهد زن یا بچه اش و یا پدر ومادر اش را تصور کند به ذهنش نمی آیند و قیافه شان از یادش می رود حال چه برسد به آدمها و رفقا و همفکرها ومحیط و جامعه اینها دیگر برایش موهومات خیالی می شوند وبعد کم کم از ذهنش دور میشوند. حتی اسامی والفاظ وحرف زدن از یادش می رود وهم چیزهای دیگر.(موسی نژاد، 1389 ) .
هر انسانی نیازمند عشق ورزی و تایید دیگران است. هر انسانی احتیاج دارد که به او مهر ورزیده شود، به او توجه شود، احترام گذاشته شود و همانطور که ون گوگ می گوید: وقتی که بیدار می شوی و می بینی که تنها نیستی و در کنارت کسی وجود دارد، آنروز جهان مهربانتر می شود . تمام ادبیات و هنر پر است از چنین نمونه هایی که چگونه فقدان عشق موجب رنج و تنهایی انسان می شود. اما در بسیاری از موارد نیز آنچه را ما به غلط عشق تلقی می کنیم هیچ بجز ترس از تنهایی و روبرو شدن با این جنبه از حقیقت هستی نیست. کسانی وجود دارند که همیشه ر کنار انسان یا انسانهای دیگری زندگی می کنند اما بشدت احساس تنهایی می کند و افرادی نیز وجود دارند که در نهایت تنهایی احساس تنهایی نمی کنند چرا که آنان با خود پدیده هستی پیوند خورده اند. همانطور که اشاره شد احساس تنهایی که در چارچوب خانواده به فرد داده می شود گاه بسیار خشن تر و ویرانسازتر از احساس تنهایی یک فرد مجرد است چرا که این نوع تنهایی با نفی و بی احترامی به ساختار ارزشی فرد مقابل توام است بنابراین بسیاری از انسانها به علت ترس از تنهایی در روابط بیمار و یا ناسالم زناشویی باقی مانده، جسماً در کنار کسی هستند اما از نظر روانی تنها هستند. می توان گفت که در چنین شرایطی، احساس تنهایی، واکنش عاطفی یک انسان به ناکامی های پیرامون اوست که این احساس معمولاً به صورت افسردگی و یا بیماری های روانی دیگر بروز می کند (محمد خانی، 1386).
پرخاشگری یکی از هیجان های پیچیده انسان است. پرخاشگری واکنشی متداول نسبت به ناکامی و بد رفتاری است همه ما در طول زندگی با موقعیت های خشم بر انگیز روبه رو شده ایم. اشکال پرخاشگری این است که اگر چه بخشی از زندگی است ولی ما را از رسیدن به اهداف مان باز می دارد ارائه تعریفی واضح و مشخص از پرخاشگری بسیار دشوار است زیرا افراد از نظر زمان و علت پرخاشگری و شیوه واکنش به آن کاملاً متفاوت هستد. هیجان هایی که اغلب با پرخاشگری همراه هستند، عبارتند از: عصبانیت، خصومت، کینه توزی، غضب، تنفر، تحریک، حساسیت، تحقیر و رنجش. چون تعاریف و تجربیات ما از این احساسات متفاوت است، توصیف دقیق آنها غیر ممکن است (عباسی زاده( 1388).
پرخاشگری ، به هر گونه رفتار عمدی اعم از کلامی و غیر کلامی گفته می شود که منجر به آسیب رساندن روان شناختی یا جسمانی یا تخریب مالی به خود و دیگران برای رسیدن به هدفی یا به منظور تخلیه هیجانی می شود. پرخاشگری از جمله مسائل عمده و با اهمیتی است که انسان از گذشته های دور تا کنون به صورت گسترده ای با آن سروکار داشته است. رفتار پرخاشگرانه در انسانها به شکل اعمال خشن به سمت به دیگران فرض می شود که ممکن است موجب اجتناب دیگران یا مقابله به مثل بسیاری از آنان گردد. گاهی اوقات، خصومت و عجز ما به سبب مسایل خیلی واقعی و اجتناب ناپذیر زندگی است. تمام عصبانیت ها بی خودی نیست، و اغلب واکنشی سالم و طبیعی به این مشکلات هستند(عطایی، 1388).
فرم در حال بارگذاری ...